براي درک رسانه ها
|
|
|
|
|
|
|
 |
|
نويسنده : |
مارشال مک لوهان |
|
|
|
ناشر : |
سروش |
مترجم : |
سعيد آذري |
|
قيمت : |
18000 |
سال انتشار : |
1377 |
|
نوبت چاپ : |
اول |
تعداد صفحه : |
444 |
|
مرکز توزيع : |
|
|
|
|
موجود در منبع :موجود است |
|
|
|
ISBN : |
|
|
|
|
|
کليد واژه : |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
مقدمه : |
|
|
جيمز رستون، در تاريخ 7 ژوئيه 1957 در نشريه نيويورک تايمز نوشت: «يکي از مسئولان امور بهداشت گزارش داد که در اين هفته موشي که گويا تلويزيون تماشا کرده بود به يک دختر بچه و گربهاش حمله کرد. البته موش و گربه هر دو جان سالم به در بردند ولي من اين جريان راز آن جهت بازگو کردم که متذکر شوم، ظاهراً زمانه دگرگون شده است.»
پس از سه هزار سال که فنآوريهاي مکانيکي و تفکيکگرا، موجبات گسستگي و انفجار را فراهم آوردند، در حال حاضر به نظر ميرسد، جهان غرب مجدداً «منسجم» ميشود.
در عصر مکانيک ما جسم خود را در فضا امتداد بخشيديم ولي امروز، با بيش از يک قرن سلطه فنآوري الکتريسيته، اين سيستم مرکزي اعصاب است که همچون توري بر تمامي کره ارض گسترده شده و حداقل در سيارهما، زمان و فضا را تحليل برده است و خيلي سريع به مرحله نهايي امتدادهاي انساني، يعني برقراري فنآوري آگاهيها و اطلاعات، نزديک ميشود. در اين مرحله روند خلاقه آگاهي و دانش به صورتي جمعي بر تمامي جامعه بشري بال ميگستراند و درست همان گونه عمل ميکند که قبلا انسان از طريق رسانههاي متفاوت، حواس و سيستم اعصابش را توسعه داده بود. البته اينکه امتداد آگاهي و شعور، که مدتهاي مديد تبليغاتچيها ميخواستند آن را در اختيار بگيرند و براي تبليغ توليداتي خواص از آن بهرهمند شوند، چيزي خوب يا بد است، سؤالي است که پاسخ به آن چندان ساده نيست. زيرا پاسخ به اين گونه سؤالها در مورد امتدادهاي انساني، فقط در شرايطي ممکن است که اين امتدادها متفقاً مدّنظر قرار گيرند. هر امتدادي، خواه مربوط به پوست بدن باشد يا دستها و پاها، به صورت مجموعه رواني و اجتماعي را تحت تاثير قرار ميدهد.
در اين کتاب، ما به بررسي تعدادي از اصليترين اين امتدادها و بعضي از نتايج رواني و اجتماعي آنها ميپردازيم. چنانچه روال چندان درستي در اين کتاب احساس نشود، به دليل همان عدم توجه کافي است که تا به حال نسبت به اين گونه مسائل ابراز شده است. مورد شگفتانگيزي که درباره اين کتاب بايد گفت، اين است که، سه چهارم مطالب آن جديد است، در حالي که براي آنکه کتابي با عدم استقبال روبرو نشود، حداکثر مطالب تازه آن نبايد از ده درصد تجاوز کند. البته اين خطري بود که نويسنده مواجهه با آن را ارزشمند ميدانست؛ چرا که در عصري همچون دوران ما شناخت هر چه بيشتر در مورد امتدادهاي انساني لحظه به لحظهالزاميتر تشخيص داده ميشوند.
در عصر ماشين، که در حال حاضر روبه اضمحلال ميرود، ميتوان بدون داشتن نگراني زيادي، حرکات و اقداماتي را صورت داد، که همين حرکات آرام باعث شدهاند تا عکسالعملها، بياندازه با تاخير نشان داده شوند. امروزه سرعت به نحوي است که عمل و عکسالعمل تقريباً به طور همزمان صورت ميگيرند، به عبارت ديگر ميتوان گفت، ما بهطور اسطورهاي و کامل مجدداً به شکلها و مدلهاي سماوي، زماني و مقطعيِ منسوخ شدة دوران قبل از الکتريسيته، بازگشتهايم.
فنآوري الفبا به انسان غربي اين امکان را داد تا از توان دخالت کردن به صورت غير عکسالعملي، برخوردار شود. مرود جرّاحي که چنانچه ميخواست اعمال جراحي را باتوجه به احساسهاي انساني صورت دهد تواناييهاي خود را بشدت از د ست ميداد، مثال خوبي براي اين حالت است و بوضوح امتيازات تفکيکگرايي در «من» را نشان ميأهد. غربيها موفق شدهاند تا هنر انجام سختترين عمليات اجتماعي را با کاملترين وجه تفکيکگرايي، بخوبي ابراز کنند، اما در واقع تفکيکگرايي غربي نوعي گرايش به عدم درگيري ناشي از نبود اشتراک مساعي شناخته ميشود. در عصر الکتريسيته که سيستم مرکزي اعصاب انسان به صورت تکنولوژيکي تا به آن حدّ امتداد يافته است که آدمي خود را در مجموعة بشري مسئول احساس ميکند و خواهان مشارکت و تشريک مساعي عميق در کسب نتيجه از هريک از عملکردهايش، ديگر پذيرش نگرش بيتحرک و جدا از يکديگر غرب باسواد مطلوب به نظر نميرسد.
آنچه که در صحنه تإترهاي پوچي ديده ميشود، معمايي از وجود انسان جديد غربي است که به صورت آدمي فعال جلوه ميکند که ظاهراً در مقابل عملکردها بيتفاوت باقي مانده است. به طور مثال نقش آفريناني که ساموئل بکت در نمايشهاي ارائه ميدهد و تا به اين حدّ همگان را به خود جذب ميکنند، از همين حالت بيتفاوتي انسانها مايه ميگيرند. پس از سه هزار سال پراکندگي و انفجار به شکل تخصصهاي مختلف و به دنبال آن بروز تخصصگرايي و افزايش بيگانگيهاي ناشي از پديداري امتدادهاي تکنولوژيکي جسم انسان، جهان هستي بناگهان خود را با وضعيتي رقت بار و ناخوشايند روبرو ميبيند، جهاني که مدام در هم فشردهتر ميشود. الکتريسيته آنچنان کره خاکي را درهم آميخته است که اکنون گويي جز دهکدهاي بيش نيست، زيرا سرعت الکتريسيته با ايجاد انسجامي شديد و ناگهاني در تمامي عملکردهاي اجتماعي و سياسي، موجب شده است تا وجه انساني مسئوليت از شدت عمل زيادي برخوردار شود. همين عامل «انجسام» است که موقعيت سياهان، نوجوانان و گروههاي ديگر را دگرگون ميسازد، زيرا ديگر امکان در اختيار گرفتن ايشان و محدود ساختن مجامع آنها به صورت سياسي وجود ندارد. افراد اين گروهها از اين پس به همان اندازه در زندگي ديگران اشتراک مساعي خواهند داشت که ديگران در زندگي آنها و تمامي اين حالات هم به لطف رسانههاي الکتريکي صورت ميگيرد.
به دليل وجود همين انسجام الکتريکي، که درگيريها و اشتراک مساعيها را ايجاب ميکند، بايد عصر ما را، دوران تشويشها و اضطرابها ناميد، البته در اين ميان ميتوان به وجود چند «نقطهنظر» فردي هم اشاره کرد.
امّا خصوصيت تخصص گرايانه و تفکيکگرايانه «نقطهنظر»، حال هرچقدر هم با ارزش باشد، موجب ميشود تا در عصر الکتريسيته چندان مورد استفاده قرار نگيرد. در محدوده اطلاعات هم دگرگوني مشابهي پديد آمده است بدين معني که ملاحظه ميکنيم «تصوير فراگير» جايگزين «نقطهنظر» هاي ساده شده است. قرن نوزدهم را بايد قرن صندليهاي راحت براي دبيرها و سردبيرها دانست، اما قرن حاضر، سده نيمکتهاي روانشناسان است. صندلي را در واقع ميبايست امتدادي تخصصي از پشت و يا به عبارت بهتر از نشيمنگاه انسان به حساب آورد، در حالي که نيمکت يا تخت تمامي وجود انسان را در برميگيرد و نه بخشي خاص از او را. روانشناس از اين نظر نيمکت يا تخت را براي کار خود انتخاب کرده است که ميداند در حالت دراز کشيده انسان دچار تنش حاصل از ابراز نقطهنظرهاي شخصي نميشود و چندان درصدد رفع نياز به منطقي جلوه دادن وقايع برنميآيد.
عطش درون جمع بودن، احساس همبستگي و درک عميق که از خصوصيات عصر ما به حساب ميآيند، در واقع چيزي جز پيامدهاي طبيعي فنآوري الکتريسيته نيستن. در دوران صنعتي مکانيکي که قبل از عصر ما وجود داشت. شکل طبيعي و عادي بيان، اظهار و تاکيد شديد بر نقطهنظرهاي شخصي بوده است. به طور کّلي تمامي فرهنگها در هر عصر و زماني، اشکال ادراکي و شناختي خاصي را مّدنظر قرار ميدادند و بيشترين تمايلشان هم به تحميل و تعميم همين اشکال بود. اما آنچه که در زمان ما متفاوت جلوه ميکند، همين عدم پذيرش و حتي اعلام انزجار از شکلها و مدلهاي تحميلي است. ما اکنون خواهان اين هستيم که افراد و اشياء را دقيقاً آنگونه که وجود دارند، مشاهده کنيم که در اين نگرش جديد ميتوان احساس عميق از نوعي هماهنگي اساسي و بنيادي ميان تمامي موجودات را درک کرد. با همين احساس است که کتاب حاضر نوشته ميشود. در اين کتاب کليه حواشي موجودات انساني که توسط فنآوريها امتداد يافتهاند، مّدنظر قرار ميگيرند تا در هر يک از آنها اصول منطقي و عقلايي شناسايي شوند. همچنين اين کتاب به اين اشکال مختلف، يعني رسانهها، با نگاهي تازه مينگرد. به اين اميد که موجبات استفاده درست از آنها فراهم شود و آن برداشتهاي قبلي و سنتي تاحّد زيادي کنار گذاشته شوند. از رسانهها ميتوان آن گونه صحبت کرد که روبرت تئوبالد از بحرانهاي اقتصادي ميگفت: «عامل ديگري وجود دارد که براي فايق شدن بر بحرانها ما را ياري ميدهد و آن شناخت و آگاهي بيشتر و بهتر در نحوه شکلگيري آنهاست.»
مطالعه و بررسي منشاء و تحول هريک از امتدادهاي انساني، يا رسانهها، ظاهراً بايد با آزمايش بعضي از وجوه کلي آنها شروع شود. به طور مثال، وجه تخدير کننده هريک از امتدادها در نزد افراد يا جوامع که ناشناخته هم هست، مورد توجه قرار گيرد.
|
فهرست : |
|
|
عنوان
صفحه
مقدمه
1
فصل اول- پيام، خود رسانه است
5
فصل دوم- رسانههاي سرد و گرم
23
فصل سوم- قانون رفت و برگشت در رسانههاي گرم «فوق گرم»
37
فصل چهارم- عشق به وسايل «نارسيس خود شيفته»
47
فصل پنجم- انرژي پيوندها «رابطههاي خطرناک»
57
فصل ششم- رسانهها، انتقال دهنده هستند(ناقلند)
67
فصل هفتم- مبارزه و سقوط – شکست ناپذيري قدرت خلاقه
73
فصل هشتم- کلام – گلي اهريمني؟
87
فصل نهم- «نوشته»- چشم، جايگزين گوش ميشود.
93
فصل دهم – جادهها و امپراتوريهاي کاغذ
103
فصل يازدهم- اعداد- چهره تودهها
123
فصل دوازدهم – لباس – امتدادي از پوست بدن
137
فصل سيزدهم- مسکن واقعيتي نو وافقهايي تازه
141
فصل چهاردهم- پول- کارت اعتباري فقرا
151
فصل پانزدهم- ساعت – رايحه زمان
167
فصل شانزدهم- باسمه- چيزي براي يافتن
181
فصل هفدهم- داستانهاي مصور – مد: پيشدرآمدي بر تلويزيون
189
فصل هجدهم – نشريه – معمار ناسيوناليسم
197
فصل نوزدهم – چرخ، دوچرخه، هواپيما
207
فصل بيستم – عکس- تصويري از فروختن خود
217
فصل بيستويکم- مطبوعات- افشاگري حساب شده به عنوان يک شکل حکومتي
235
فصل بيستودوم- اتومبيل – يک دوست مکانيکي
253
فصل بيستوسوم- تبليغات- چگونه به چشم و همچشمي با همسايه بپردازيم؟
263
فصل بيستوچهارم – بازيها- امتدادهاي انساني
273
فصل بيستوپنجم- تلگراف – هورموني اجتماعي
287
فصل بيستو ششم – ماشين تحرير – عصر خواستن براي انجام دادن
301
فصل بيستوهفتم – تلفن – شيپور يا زنگولهاي نمادين
309
فصل بيستوهشتم- گرامافون- اسباببازي اي که نفس آمريکاييها را گرفت
321
فصل بيستونهم – سينما – چهاني پيچيده در حلقه
333
فصل سيام- راديو – طبل رقص قبايل
349
فصل سيويکم – تلويزيون – غول خجالتي
363
فصل سيودوم- تسليحات – نبرد ايکونها (شمايلها)
399
فصل سيوسوم – خودکاري – مکتبي هميشه پا برجا
409
پينوشتها
|
فصل اول : |
|
|
پيام، خود رسانه است
مردم کشورهاي غربي مّدت مديدي است که آموختهاند، براي تسلط بر آنچه در اطرافشان ميگذرد، مييابد آنها را به اجزاي کوچکتري تقسيم و تفکيک کنند. به همين دليل شايد يادآوري اين مطلب تعجبآور باشد که بگوييم، در حقيقت و در عمل پيام واقعي، عبارت از خود وسيله پيامرساني يا رسانه است، يا به عبارت سادهتر تاثير يک رسانه بر افراد يا جامعه، به ميزان شدت تغييرات در مقياسها و معيارهايي بستگي دارد که هر فنآوري جديد يا هر امتدادي از وجود، در ز ندگي روزمره پديد ميآورند. حال شايد بهتر متوجه شويم که چرا در اشکال و مدلهاي جديد اجتماعات بشري که ناشي از ماشيني شدن يا اتوماسيون هستند، ميزان اشتغال روبه کاهش ميگذارد، البته بجز اين مورد منفي، اتوماسيون نتايج مثبتي هم دارد، به طور مثال سبب پيدايي نقشها در جامعه ميشود، يعني موجبات اشتراک مساعي عميق افراد در کارها و امور اجتماعي را فراهم ميآورد، در حالي که قبلاً، به واسطه سلطه فنآوري مکانيکي، چنين اشتراک مساعي از ميان رفته بود. بسياري معتقدند آنچه در اين دگرگوني نقش عمده را ايفا مي:ند، خود ماشين يا دستگاه نيست، بلکه استفادهاي است که از آن به عنوان «پيام» به عمل ميآيد. البته افراد ديگري هم هستند که ابزار ميکنند، ماشين رابطه ما را با خودمان و ديگران تغيير ميدهد و در اين زمينه تفکيکي به عمل نميآورند، به طور مثال برايشان فرقي نميکند که آن ماشين کاديلاک توليد ميکند يا کورن فلکس ميسازد. جوهر اصلي، در فنآوري مکانيکي، اصل تفکيک کردن است که ساختارهاي کاري و اجتماعات بشري از آن ناشي ميشوند. اما در فنآوري «اتوماسيون»، جوهر و اصل آن کاملاً متفاوت است، بدين معني که شدت فراگير و از تمرکزگرايي گريزان است، حال آنکه فنآوري مکانيکي به دليل ماهيت اصلي خود، همه چيز را تفکيک ميکرد و تمرکز گرايي را پذيرا ميشد، نتيجه آنچه رابطهاش با انسان بسيار سطحي بود.
براي درک بهتر مطلب، روشنايي برق را مثال ميزنيم که احتمالاً موضوع را برايمان روشنتر مي:ند. اين نوع از روشنايي اطلاعات ناب و خالص است. به عبارت ديگر رسانهاي بدون پيام است، البته تا زماني که از آن براي معرفي نمايشي نامهاي تبليغاتي و يا آگهيهاي تجارتي گفتاري استفاده نشده باشد.
اين عملکرد که از خصوصيات مشترک تمامي رسانهها محسوب ميشود، بيانگر اين است که محتواي هر رسانه خود محتواي ديگري است. به طور مثال «نوشته»، گفتار است، درست مانند حکمة نوشته شده که خود محتواي مطبعه است و يا همين مطبعه که محتواي تلگراف را به وجود ميآورند. حال ميتوان پرسيد، پس «محتواي گفتار چيست؟» در اينجا پاسخ اين است، «فراگرد ابراز شدهاي از يک فکر که خود آن غيرشفاهي است.»
يک اثر نقاشي غيرمجازي(1) هم، در واقع ابرازي مستقيم از فراگرد يک فکر خلاقه به حساب ميآيد يعني درست مانند رايانه عمل ميکند و همان کار را انجام ميدهد. امّا آنچه براي ما مطرح است اثرات رواني و اجتماعي مدلها يا توليداتي است که آغاز کننده، يا تشديد کنندة، فراگردهاي اجتماعي موجود هستند.
از همين رو ميتوان گفت، «پيام» يک رسانه يا يک تکنولوژي، تغيير در معيارها، آهنگ حرکات و مدلهاي زيستي انسان است.
راهآهن، براي بشر، نه حرکت را ابتداع کرد و نه حمل و نقل و چرخ و جاده را به ارمغان آورد، بلکه صرفاً موجب تشديد و تقويت عملکردهاي موجود انسان شد و در نتيجه شکل تازهاي از شهرها و سبکهاي جديدي از کار و تفريح را به وجود آورد. اين ويژگي، در تمامي نقاطي که راهآهن به آنجا نفوذ کرد، قابل مشاهده است، خواه اين نقاط و مناطق گرمسيري باشند، خواه سردسيري و بدون در نظرگرفتن کالايي که توسط آن حمل ميشود، يعني در واقع بدون در نظر گرفتن محتواي رسانهاي که در اينجا همان راهآهن است. هواپيما هم که با سرعت بخشيدن به آهنگ حملونقل، خواهان تحليل بردن شکل «خط آهن زده» شرها، سياست و جامعه است، اين کار را بدون در نظر گرفتن محتوا، يعني در واقع کار بردش، انجام ميدهد.
پس از اين تفاصيل، برميگرديم به همان برق و نيروي روشنايي بخشآن، اين نيرو، خواه طي يک عمل جراحي ظريف بر روي اعصاب مورد استفاده قرار گيرد و يا براي روشن ساختن يک زمين ورزش بيسبال، تفاوتي نميکند، چرا که اين استفادههاي مختلف را ميتوان به نحوي، محتواي روشنايي الکتريکي تلقي کرد و بدون وجود اين نيرو، در حقيقت آنها نيز معنايي ندارند. پس باز ميتوانيم فکر اصلي خود را ابراز کنيم که «پيام همان رسانه است،» زيرا يک رسانه ميتواند سبک روابط انساني را شکل دهد و معيارهاي عملکردهاي موجود در اين روابط را مشخص کند، بيآنکه محتوا يا نحوه استفاده از آن بتواند تاثيري بر طبيعت روابط انساني بگذارد. مطابق اصل اساسي که در رسانهها وجود دارد، ممکن است به وسيله محتواهايشان پوشيده شود و معلوم نگردد. با اطلاع از اين امر است که شرکتهاي بزرگ، از قبيل آي.بي.ام، به جاي ساخت وسايل صرفاً اداري و يا ماشينهاي حساب، خطوط توليد خود را به ساخت دستگاههاي بررسي اطلاعات تخصيص دادهاند و يا جنرال الکتريک آمريکا که از فروش لامپهاي برقي و سيستمهاي روشنايي درآمد زيادي به دست ميآورد، ميداند که عملکرد واقعي او، همانند شرکت «تلگراف و تلفن آمريکا»، همانا، نقل و انتقال اطلاعات است.
اگر بعضيها، روشنايي برق را به عنوان يک رسانه ارتباطي در نظر نميگيرند، دقيقاً به اين دليل است که محتوايي ندارد و به همين دليل، بايد اين بيتوجهي را مثال بارزي از يک اشتباه بزرگ دانست که آنها اغلب در طول مطالعاتشان درباره رسانهها، مرتکب ميشوند. از نظر اين افراد روشنايي برق زماني به عنوان رسانه تلقي ميشود که نامي تجارتي را نشان دهد. اما در اين حالت بايد گفت، اين روشنايي نيست که توجه برانگيز است بلکه محتوا، يعني نام تجارتي براي آنها جالب است که آن هم رسانه ديگري است.
پيام روشنايي برق، همانند پيام انرژي الکتريکي است و تنها از نظر کاربردي تفاوتهايي دارند ولي هردوي اينها، زمان و فضا را در جامعه دگرگون کردهاند و زيرا پيدايش وسايلي از قبيل راديو، تلگراف، تلفن و تلويزيون، اشتراک مساعي عميقي را از مخاطب خويش طلب ميکنند.
همانطور که قبلاً گفتيم، فنآوريهاي جديد، امتدادهاي تازة حواس انساني محسوب ميشوند. در اين باره حتي ميتوان به بعضي ابيات آثار شکسپير اشاره کرد، بهطور مثال در بيت معروف زير از کتاب تراژديها، اين شبهه براي انسان پيش ميآيد که منظور او واقعاً ژوليت است يا تلويزيون؟
«ساکت باشيد، چه نوري از پنجره ميتابد... او با من حرف ميزند امّا کلمهاي به زبان نميآورد...»
شکسپير در اتللو، همانند شاهلير، به سرگشتگيها و عذابهاي انساني اشاره ميکند و معتقد است، همين عوامل، موجب تغيير در تصورات و بينشهاي آدمي ميشوند. گويي شکسپير هم در مکاشفاتش از قدرت تغيير دهنده رسانههاي جديد آگاه بود:
«آيا، ديگر افسون و اغواگري که با آن بتوان زن جوان و پرهيزگاري را به بيراهه برد، بياثر است؟ رودريگو، در اين مورد چيزي خواندهاي؟»
در «تروئيلوس» و «کرسيدا»، که ميتوان گفت، تقريباً تمامي آن به مطالعات روانشناسانه و جامعهشناسانة ارتباطات تخصيص داده شده است، شکسپير آگاهي خود را نسبت به راهبردهاي اجتماعي و سياسي وابسته و پيشبيني تاثير ابداعات نشان ميدهد:
«هر دولت هوشيار و آگاه بايد از آنچنان اطلاعات و مآلانديشي برخوردار باشد که بداند پلوتوس [ربالنوع ثروت] آخرين سکة طلاي خود راکي خرج ميکند. دولتها، بايد از عمق تالابها و باتلاقهاي دستنايافتني باخبر باشند و به عبارت ديگر، افکار و عقايد همگان را بخوانند و همانند خدايان، نيات و خواستهها را از درون گهوارههاي خاموش انسانها، بدانند.»
آگاهي از عملکرد رسانهها، بدون توجه به محتوا و يا هر برنامهريزي در اينباره، کسي وجود دارد بروشني از قطعة زير دريافت ميشود:
«امروزه، شايد به غلط، فکر ميکنند، هر بودني دليلي دارد. عجب اطلاعي، مگر کسي وجود دارد که که خاراندان را بداند و خارش را نشناسد.»
تئوريهاي پزشکي جديد و علوم پايه هم اين روشنبيني جهاني در مورد فرم و شکل ظاهري پيام که براساس آن «پيام واقعي، از نظر اجتماعي خود رسانه است،» ديده ميشود. هانسسلي(2)، در کتاب تنش زندگي(3)، اشارهاي دارد به اينکه چگونه يکي از همکارانش، با اطلاع از تئوري او، دچار بهت و تعجب شده است:
«وقتي مرا ديد که با توصيفي شاعرانه، در مورد نتايج تحقيقاتم که براثر تجربه فرآوردههاي مختلف دارويي ناخالص و سمي بر روي حيوانات به دست آوردهام، صحبت ميکنم، با نگاهي بشدت غم آلوده مرا نگريست و در حالي که نااميدي از صدايش احساس ميشد، فرياد زنان گفت: آخر، «سلي» سعي کن قبل از آنکه خيلي دير شود، بفهمي داري چه کار ميکني، تو که قصد نداري تمام عمرت را با مطالعه درباره داروها آن هم به اين صورت کثيف بگذراني.»
به همان ترتيبي که «سلي» در تئوري «تنش»، تمامي محيط اطراف خود را در نظر ميگيرد، روشهاي تحقيقات در رسانهها هم ميبايست نه تنها محتوا، بلکه خود رسانه و فرهنگ وابسته به آن را نيز مورد توجه قرار دهند، بويژه آنکه اکثر تفکرات سنتي مبيّن ناآگاهي از تاثيرات اجتماعي و رواني رسانهها هستند.
ژنرال داويد سارنوف (4) که صاحب عنواني افتخاري از دانشگاه نتردام (5) است، چند سال پيش چنين گفت: «ما بيش از حدّ بر آنيم تا وسايل تکنولوژيکي را که در اختيار داريم سپر بلاي اشتباهات خود سازيم. دستاوردهاي علوم جديد، بخودي خود زيانبخش يا مفيد نيستند، بلکه اين طرز استفاده از آنهاست که ارزش آنها را مشخص ميکند.»
امّا اين نظر درست نيست، زيرا تصور اينکه مثلاً گفته شود، «سيب بخودي خود خوب يا بد نيست، بلکه نحوه استفاده از آن ارزشش را تعيين ميکند» و يا اگر بگوييم «سلاحهاي آتشين بخودي خود، خوب يا بد نيستند،» جز يک کوربيني چيز ديگري نيست، زيرا در آن صورت نتيجه گرفته ميشود که اگر از آن سلاح آتشين گلولهاي شليک شود که به قرباني خوبي اصابت کند، پس آن سلاح خوب است و اگر لامپهاي تصوير کساني را هدف بگيرند که مورد نظرند، پس مورد تاييدند. واقعيت اين است که حرفهاي آقاي سارنوف چندان هم ارزش مداقه و تحليل را ندارند، چرا که ايشان نه به طور کلي و نه به طور جزئي، طبيعت رسانهها را در نظر نميگيرند، بلکه انسان را به ياد نارسيس [شخصيتي اساطيري که مظهر خود شيفتگي است] مياندازند که در يک شکل تکنولوژيکي بسيار شديد، مفتون امتدادهاي حواس و اجزاي بدن خود شده باشد. ژنرال سارنوف براي تشريح هر چه بيشتر، ديدگاههايش، مطبوعات را شاهد ميآورد و ميگويد: «درست است که مطبوعات خزعبلات زيادي منتشر ميکنند، اما در عين حال مضامين کتاب مقدس و افکار پيامبران و فلاسفه را نيز انتشار ميدهند.»
ولي سارنوف نکتهاي را ناديده ميگيرد، او مسئله توانايي فنآوري در تحميل خود به انسان را مورد توجه قرار نميدهد.
اقتصاد داناني نامآور چون ربرت تئوبالد (6)، روستو(7) و جان کنت گالبرايت (8)، سالهاي سال است که ميخواهند براي ما توضيح دهند: «چرا اقتصاد کلاسيک قادر به در نظر گرفتن تحولات و رشد، در اقتصاد نيست و چگونه، مکانيزه شدن که خود دليل حداکثر رشد و تغييرات است، به نحوي متضاد عمل ميکند و اصول آن امکان هرنوع رشد و درک تغييرات را مشکل ميسازد.» در حقيقت بايد چنين نتيجه گرفت که مکانيزه شدن خود نتيجه نوعي تفکيک در روند اجتماعي است که براساس آن رهبري و هدايت جامعه به گونهاي تقسيم شده ولي پيدرپي انجام ميگيرد. امّا، آنگونه که ديويد هوم(9) در قرن هجدهم ميگويم: «در يک توالي ساده، رابطه علّي وجود ندارد و اينکه حتماً چيزي به دنبال چيز ديگري بيايد، مفهموم خاصي ندارد و ديگر اينکه در يک توالي ساده، چيزي باعث چيز ديگري نيست بلکه صرفاً تغييراتي حاصل ميشوند.»
حال اين سؤال پيش ميآيد آيا واقعاً الکتريسيته با لحظهاي کردن چيزها، توالي را از بين برده، يا اينکه صرفاً موجب دگرگونيهايي شديد شده است، زيرا با لحظهاي شدن جامعه و تسريع در امور، مجدداً وجود نوعي روابط علّي احساس ميشود، در حالي که در تواليها و پيدرپي آمدنها، چنين نيست. اينجا هم باز مسئله غامض و هميشگي مرغ اول خلق شده است يا تخممرغ، مطرح ميشود، منتها تنها فرقي که وجود دارد اين است که، اين بازگويي، بناگهان مرغي ظاهر شده است که خود منتج از تخممرغ است ولي ميخواهد تخممرغهاي ديگري را هم به وجود آورد.
بر لبه بالهاي يک جنگندة در حال پرواز که ميخواهد ديوار صوتي را بشکند، انسان ميتواند امواج صوتي را ببيند که براي لحظهاي ظاهر ميشوند و بعد به نابودي ميگرايند. اين مورد، مثال خوبي براي پديداري دگرگونيهاي مختلف و اشکال جديد است که درست در لحظة نابودي نوع قبلي خود، به وجود ميآيند. مکانيزه شدن هم در زمان ظهور سينما، يعني دورهاي که انسان از عصر ماشيني شدن بيرون آمد و به دنياي روابط متقابل و رشد پاي نهاد، دچار حالتي بشدت تفکيک کننده و تجزيه کننده شد. سينما، بسادگي توانست با ياري جستن از ماشين و سرعت آن انسان را از دنياي تواليها و پيوستگيها به جهان شکلها و ساختارهاي خلاق سوق دهد. پيام رسانة سينما در واقع عبور از پيوستگيهاي خطّي و رسيدن به ديار اشکال است.» اما به هرحال، مطابق ضربالمثل معروف عصر صنعت که «هرچيز تازه به محض آنکه مورد استفاده قرار ميگيرد، ديگر کهنه شده است»، سرعت الکتريسيته بر توالي مکانيکي در سينما حاکم شد، آنچنانکه که گويي خطوط قدرت و ساختارهاي رسانهها به گونهاي، عيني و مشخص شدهاند که ميتوان مدعي شد نوعي «شمايلسازي» صورت گرفته است.
سينما، در فرهنگي بشدت سواد آموخته و ماشيني شده ظهور کرد، يعني در دنيايي که تمام رؤياها و تصورات، در آن، با پول خريداري ميشدند، گومبريک (10) مينويسد: «در سبک کوبيسم، پرسپکتيوها به نوعي نقاشي شدهاند که همه جهات موضوع، به طور همزمان قابل رؤيتاند. کوبيسم برخلاف بُعد سوم که تخيل آفريني را مّدنظر قرار ميدهد، عملکردهاي تقابلي سطوح، تضاد ميان آنها، برخورد دراماتيک اشکال و حتي نور وبافت پيام خويش را بر بوم نقاشي به بيننده مينماياند، بدين دليل عقيده بسياري بر اين است که اين سبک نقاشي انسان را از توهمات و تخيلات به دور ميدارد.
به عبارت بهتر بايد گفت، کوبيسم، درون، بيرون، زيرو رو، و پس و پيش اجزاي دو بُعدي را آنچنان نشان ميدهد که تصورات انسان در مورد پرسپکتيو با نوعي آگاهي از احساس فراگير و همزمان جايگزين ميشود. اين کوبيسم بود که با کشف آگاهي همه جانبه و سريع در انسان، بناگاه اعلام داشت، «رسانه، خود پيام واقعي است.» در تأييد اين نظر، ميتوان از خود پرسيد: چرا، زماني که تفکيک نمايي و تجزيهگرايي، جاي خود را به يکپارچگي داد، انسان به جهان ساختارها و اشکال پاي نهاد؟ آيا همين حالت در نقاشي، شعر و جهان ارتباطات نيز پيش آمده است؟ چرا استفاده از عناصر تفکيک شده براي جلب توجه کردن، جاي خود را به استفاده از کلّيات داده است؟ به اين دلايل است که به گونهاي خيلي واضح و طبيعي ميتوانيم حرف خود را تکرار کنيم و بازهم بگوييم: «پيام، خود رسانه است.»
قبل از پديداري سرعت الکتريکي و جنبه فراگير آن، اين امکان که به طور مشخص پيام را خود رسانه بدانيم، وجود نداشت و تئوري حاکم بر آن بود که پيام، همان محتواست و در نتيجه ممکن بود که مردم بپرسند يک نقاشي چه چيزي را بيان ميکند ولي هيچگاه به اين فکر نيفتاده بودند که يک ملودي، يک خانه يا يک پيراهن بيانگر چيست؟ به عبارت ديگر، آگاهي آنها نسبت به کليات سبکها، اشکال و کاربردها بود، اما با پديداري عصر الکتريسيته آگاهيها نيز تغيير کرد و مفهوم فراگير ساختارها و اشکال متفاوت چنان عموميت يافت که در آموزشها هم به کار گرفته شد. به خاطر اشاعه همين طرز تلقي بود که از اين دوره به بعد رياضيات هم در روشهاي ساختاري خود تجديدنظر کرد و به جاي توجه به مسائل تخصصي، خطوط قدرت در زمينههاي عددي را پذيرا شد و آنگاه شاگردان مدارس با تئوري اعداد و مجموعهها آشنا شدند.
کاردينال نيومن(12) ميگفت: «ناپلئون بخوبي دستور زبان توپخانه را ميفهمد.» بايد گفت ناپلئون، نسبت به ساير رسانهها هم درک بالايي داشت بويژه در مورد سيستم تلگراف شاپ (13)، که برتري وي را بر دشمنانش تضمين کرد. نيومن جمله ديگري هم دارد به اين مضمون: «سه روزنامه مخالف، به مراتب خطرناکتر از هزار سرنيزه عمل ميکنند.»
الکسي دوتوکويل (14)، اولين کسي بودکه دستورزبان نشريات و چاپ سربي را بخوبي درک کرد و توانست پيام عوامل تغيير دهنده و تحول آفرين فرانسه و آمريکا را براحتي دريابد و اجزاي آن را براحتيِ خواندن يک متن، از همديگر تفکيک و شناسايي کند. در حقيقت اگر توکويل توانست واقعيات قرن نوزدهم فرانسه و آمريکا را چون کتابي گشوده بخواند، به اين دليل بود که دستورزبان نشريات و استثنائات موجود در آن را بخوبي ميشناخت. توکويل در پاسخ به «کنت موله» (15) که از او پرسيده بود، «چرا در مورد انگلستان، که آن را ستايش ميکني، چيزي نمينويسي؟» گفت: «اسنان بايد از خودبيني و حماقت فلسفي بسياري آکنده باشد تا تصور کند با ششماه ماندن در انگلستان ميتواند درباره اين کشور قضاوت کند. زيرا به نظر من براي مشاهدة دقيق و بررسي دلخواه ايالات، يک سال هم کم است، چه برسد به انگلستان که تحقيق در آن به مراتب مشکلتر است. بايد گفت قوانين در آمريکا، به نوعي، تابع تفکري واحد هستند در واقع تمامي جامعه بر عملکرد و اصلي يکسان استوارند، آمريکا به جنگل بزرگي ميماند که جادههاي مستقيم زيادي در آن قرار دارد که همه اين راهها در ميداني واحد به يکديگر ميرسند، بنابراين کافي است شما در اين ميدان بايستيد و از همه چيز مطلع شويد. اما در انگلستان چنين نيست و اين راهها به صورت متقاطع مدام با يکديگر تلاقي مييابند. پس براي آنکه از اين مجموعه کسب اطلاعي بکنيم، ميبايست تک تک راهها را از آغاز تا انتها بپيماييم. »
توکويل در اثر خود راجع به انقلاب فرانسه، توضيح ميدهد که چگونه نشريات به دليل اشباع فرهنگي جامعه، توانستند طي قرن هجدهم، ملّت فرانسه را متحد و يکدست کنند و در جنوب يا شمال اين کشور تني واحد را تشکيل دهند.
در اين قرن، اصول نوشتاري چاپي، يعني همساني و تداوم، توانستند ساختارهاي قديم فئودالي و شفاهي جامعه را دگرگون سازند، نتيجه آنکه انقلاب، در واقع عملکرد طبقهاي جديد بود که از اهل ادب و شخصيتهاي اجتماعي تشکيل ميشد.
در انگلستان قضيه برعکس بود، بدين معني که قدرت و نفوذ سنتهاي شفاهي، يعني «قوانين نانوشته» (16) که بر تشکيلاتي قرون وسطايي با عنوان پارلمان تکيه داشتند، اجازه نداد تا همساني و تداوم فرهنگ جديد انتشارات «ديداري» نضج بگيرد و اثر بگذارد. همين ممانعت، باعث شد تا در انگلستان رويداد مهمي چون انقلاب فرانسه رخ ندهد. در آمريکا بغير از سلسله مراتب حکومتي، تشکيلات قرون وسطايي ديگري وجود نداشت تا نسبت به محو آن اقدام شود و خيليها هم مدعي شدند که نظام رياست جمهوري در آمريکا به تشکيلاتي کاملاً شخصي و به نوعي سلطنت مبدل شده است که حتي حکومتهاي سلطنتي اروپايي هم فاقد آن هستند.
از نظر توکويل تفاوتي که در اين زمينه، ميان آمريکا و انگلستان وجود دارد، به عملکرد چاپ و فرهنگِ وابسته به آن، يعني عوامل همسان سازي و تداوم، مربوط ميشود. او مينويسد، انگلستان اين فرهنگ و عوامل آن را ناديده گرفته و صرفاً به پويايي فرهنگ و سنت شفاهي «قوانين نانوشته» که در آن جايي براي تداوم و پيشبيني کردن وجود ندارد، روي آورده است. در چنين وضعيتي دستورزبان نشريات، در تفسير پيام فرهنگ مسلط و تشکيلات نوشتاري يا شفاهي آن نميتواند نقشي ايفا کنند. ماتيو آرنولد (17)، اشرافيت انگلستان را مشابه فرهنگ بربرها ميداند و چقدر هم درست گفته است، زيرا اساس قدرت آنها، هيچ ارتباطي با آموزش يا اشکال فرهنگي ناشي از «چاپ» ندارد. وقتي ادوارد ژيبون (18)، کتاب انحطاط و سقوط امپراتوري روم. را منتشر ساخت «دوک دوگلوسستر»(19) به او گفت: «باز هم يک کتاب بزرگ و مقدس، بله؟ کاغذها را سياه کن آقاي ژيبون، کاغذها را سياه کن.» پس او هم فرهنگ چاپ را نفهميده بود، درحالي که توکويل اشراف زادهاي بسيار با فرهنگ بود و براحتي ميتوانست، فاصلهاش را با ارزشها و اصول مسلم «چاپ» حفظ کند، به همين دليل ميتوان گفت وي تنها کسي بود که دستورزبان «چاپ» حفظ کند، به همين دليل ميتوان گفت وي تنها کسي بود که دستورزبان «چاپ» را بخوبي درک ميکرد، چرا که فقط در اين شرايط، يعني با فاصلهگرفتن از خود رسانهها و ساختارهاي آنها ميتوان خطوط قدرت و اصول آنها را پيشبيني کرد، چون در غير اين صورت رسانهها اين قدرت را دارند تا هر شخص بيتوجه و بياحتياطي را که نتواند از خود مواظبت کند، تحت سلطه اصول مسلم خويش قرار دهند و به عبارت ديگر انسان را شيفته خود سازند. اما بايد اين را هم بدانيم که خصلت سلطه طلبي و اتکا به قدرت پيشبيني، بهطور ناخودآگاه انسان را بر آن ميدارد تا نگران خود شيفتگي نباشد و در دام بيفتد، بويژه آنکه هر شيفتگي در آغاز همانند نغمهاي خوشآوا، بسيار دلچسب است.
|
|
|