 |
موضوع : اسراف -
پسانداز - وام - صرفهجویی - پول - کار، کوشش، تلاش، سعی -
پسانداز کردن- قناعت کردن -خرج کردن - خرج بیهوده
اسراف
کفران نعمت زوال نعمت است. (بهمنیاری، شکورزاده، عوام)
کم باشد به همه میرسد، زیاد باشد از بین میرود. (ترکمنی)
گرسنگی نخورده است که قدر عافیت را بداند.م
مال احمد دل بیرحم.
مالی از یاغی میگرداند.
مالش را از سر کوچه برداشته.
مال غیر خود و دل بیرحم.
مال مفته، بگذار بیفته. (شهر بابکی)
مثل ریگ خرج کردن. (حییم)
مرد با پارو میآرد زن با جارو بیرون میریزد. (شکورزاده، خراسانی، هزارهای، کرچه،
افغانی)
مرد به چهار شاخ به خانه میریزد زن با سوزن به بیرون. (سبزواری)
مگر اینها را پیدا کردهای. (لری)
مگر به مال کافر رسیدهای. (بختیاری)
مگر پول برگ درخت است. (لری)
مگر پول را آب آورده. (عوام)
مگر پول را از کاغذ میبرند. (شکورزاده، دهخدا، کوچه)
مگر پول را قیچی میکنند. (عوام)
مگر پول علف بهار است. (لری)
مگر پول علف خرس است. (شکورزاده، تهرانی، عوام)
مگر مال دزدی است. (دهخدا)
مگر من گنج قارون زیر سر دارم. (بهمنیاری)
من انگشت انگشت تو لُف لُف. (سخن)
نباید فشاند و نباید فشرد. (فردوسی، دبیرسیاقی: 2021، دهخدا)
نرمه هم از نان است، خُرده هم از نان است. (بیرجندی)
وقتی تنباکو زیاد باشد حسن هم قلیان میکشد، حسین هم. (آذری)
وقتی دست ثروتمند را کارد میبرد فقیر پیراهن خود را پاره میکند. (آذری)
هر آفتی را سببی است و سبب درویشی اسراف. (قابوسنامه: 105، عوام، دهخدا، آذری، افغانی)
هر که را خرج ز دخل است فزون عاقل نیست. (صائب: 79، امثال موزون، شکورزاده، دهخدا)
هفت خرمن داشته باشد تیرماه نان نداشته باشد. (سنگسری (سمنان))
هیچ نداشتنش را ببین، برنج پاشیدنش را ببین. (سواد کوهی)
یا پُر بخور هنر بگیر یا کم بخور نوکر بگیر. (بختیاری)
یک چراغ فیتلهای هفت تا موضوع (عضو، قطعه) دارد. (گیلکی)
یک روز خرج خوان تو، یک سال خرج ماست. یک سال فارغم کن و یک روز روزهدار. (افغانی،
شکورزاده)
هر آنچه در بُقچه است در تن است، هر آنچه در تاقچه است در شکم است. (آذری)
هر چه آقا نواله (تنقلات) میآورد، خانم میاندازد به جواله. (آذری)
هر چه پیدا میکند خرج اَتینا میکند. (قمی، شیرازی)
هر چیز را تا آخر بخور که همیشه بخوری. (کُرمانجی)
هر زیادی بیقیمت و هر اندکی با عزت است. (شکورزاده، افغانی، عوام)
هر کس دارد ریخت و پاش میکند. (بختیاری)
هر که آبروداری کرد خانهداری نکرد. (عوام)
یک نان کمتی بخور نوکر نگهدار. (دهخدا، عوام، شکورزاده)
روغن زرد و روده سگ (شکورزاده)
روغن که زیاد شد زیر گوش خر را هم با آن چرب میکنند (شهربابکی)
ریخت و پاش تابستان، چاشنی آش زمستان است (آذری)
زعفران که زیاد شد به خوردِ خر میدهند (شکورزاده)
سرمه که زیادی شد هم به ابرو میزنند هم به چشم (علمداری)
سُرناچی که بیپول ماند، نان پیاز خورد (کردی)
سفیدگر سفید میکرد یک من دو من پیدا میکرد تو مُشت کولیا میکرد (شهربابکی)
سیه سار برنتابد پیه (سنایی)
سیه سر برنتابد پیه هرگز (عطار)
شمع را اگر سرازیر بگیری تندتر میسوزد (خوانساری)
شیربرنج و گوشت از دارایی باشد (بختیاری)
شیره انگشت انگشت، خرما دانه دانه (دزفولی)
طلا که زیاد شد با آن آخور خر درست میکنند (بختیاری)
غلّه را که خوردی علفها را هم خوردی (بختیاری)
غنی هر چند کریم (سخی) باشد سفره بر سر راه نمیگسترد (افغانی)
حلال اسراف نپذیرد (دهخدا)
حنا اگر زیاد شود به صورت نمیبندند (لری)
حنا که زیاد شد هم به سر میمالند و هم به ابرو (آذری)
حنای زیادی را به پاشنه میمالند (دهخدا)
خانه پدر اللهالله، خانه شوهر بسمالله بسمالله (بیرجندی)
خدا به داد اعیان برسد فقرا میتوانند گدایی کنند (کرمانی)
خر به قصیل بستهاند (کرمانی)
خرج بیرویه باعث خانهخرایی میشود (آذری)
داشتن بیمعنی، خوردن بیمعنی، ریختن بیمعنی (لری)
دامبول و دیمبول نقاره، عروس تنبان ندارد (تهرانی)
در بساط باد، دستان زر نمیگیرد قرار (صائب)
در نمک ریختن به دیگ باید پشت به مرد کرد (دهخدا)
دو شاهی که آمده توی دستش، سر فلان خر را چرب میکند (کرمانی)
دیشب که آش داشتیم بریز و بپاش داشتیم (آشتیانی)
پای کوه هم بنشینی و از آن برداری تمام میشود (تهرانی)
پول را از کاغذ نمیبُرند (دهخدا)
پولش تو جیبش سنگینی میکند (سمنانی)
پولم خرج شده (افغانی)
پیه زیادی را به پاشنة پا میمالند (دهخدا)
تا باشد شاخه بشکند ریشه باقی بماند (افغانی)
تا نان ریز میکنی تا پاره کردی بپوش (آذری)
تجمل امروز احتیاج فرداست (دهخدا)
ترب و شلغم در جالیز میکارد (دهخدا)
چانه (خمیر) تو اندازه سرخری است مگر مال کافری است (بختیاری)
چراغ را بکشد چون ز حد شود روغن (مسعود سعد سلمان)
چشمشان به روغن گاو افتاد (گلبافی)
چون کته خمیر کرده (زرقانی)
چیز خود دور ریختن باعث نابودی است (کرمانجی)
حسن هم قلیان کشد، حسین هم قلیان کشد، تنباکو که فراوان شد، نشین هم قلیان کشد. (آذری)
از راهآب که نیامده (تهرانی)
از نان سفره میخورند و به زبالهدان میپرند (بختیاری)
اسراف حرام است جز در عمل خیر (شکورزاده)
اسراف حرام است (دهخدا)
اسراف خانه بر باد ده است (آذری)
اسراف، در خیر نیست (کوچه)
اسراف کار شیطان است (افغانی)
اسراف نکو نیست مگر در عمل خیر (بهمنیاری)
با استکان بزرگ چای شیرین میخورد (آذری)
با سرِ سوزن جمع میکند با سر چهار شاخ به باد میدهد (هزارهای)
با قاشق جمع میکند با چمچه میبخشد (همدانی)
با کاسه پخش میکند با قاشق جمع میکند (آذری)
بر آن کدخدا زار باید گریست / که دخلش بود نوزده، خرج بیست (دهخدا)
برای یک کوزه شیر، گاو نمیخرند (گیلکی، خوانساری)
بر سنگ زد و تمام کرد (آذری)
آب رودخانه هم باشد تمام میشود (مازندرانی)
آب مفت و دل بیرحمِ سپور (سمنانی)
مالِ مفت و دلِ بیرحم بخور از این باغ علیرحم (بروجردی)
آخر حاتمبخشی، گدایی است (کرمانی)
آخر شاهمنشی (شاهی) کاهکشی (کوتکشی) (کاهفروشی) است (افغانی)
آسیاب را فروخته آسیابان شده (نهاوندی)
آش زیاد کدبانو یا شور است یا بینمک (کرمانشاهی)
آقا برای نوغان کرم ابریشم میآورد، خانم به جوال میاندازد (آذری)
آقا دِنگ دنگ، غلام (بیبی) خیک خیک (بیرجندی)
آقا غوزه بیاورد (تا) خانم مخمل بدوزد (مازندرانی)
آقا میآورد نواله، خانم میریزد توی گاله (آذری)
آنقدر بپز که بتوانی بخوری (دهخدا)
آن که مال خود را نگه دارد، مالدار و دولتمند میماند و هر که جان خود را نگه دارد،
جان دارد و تندرست میماند (آذری)
از آسمان که نباریده (تهرانی)
پسانداز
شاید کوزهای را شکاندم (رامسری)
گندم به انبار، دانه دانه است (کوچه)
از کار نتوان پسانداز کرد از دندان میتوان (آذری)
از کارهای کوچک نتایج زیادی به دست میآید (قشقایی)
پسانداز امروزی، دستگیر فردا (افغانی)
پساندازی که از آن استفاده نشود نصیب دیگران میشود (سیستانی)
پسانداز یک سالة مورچه را بقال یک بار به ترازو میگذارد (آذری)
شکمِ سیر پسانداز نمیکند (کردی کرمانشاهی)
آن چه نخورده (خورده، نخوری، نخوردیم) یخنی است (نامه باستان)
ارزان شود، نانت است گران شود، جانت است (بهمنیاری)
این بوته و آن بوته میشود یک بغل (تایبادی)
با چکیدن برکه درست میشود یا چشیدن به هیچ میشود (آذری)
بخور، بخوران، پسانداز کن (شهربابکی)
پسمانده غذای بهار، خورشت زمستان است (هزارهای)
پول را به پول بده، به کال و کول مده (آذری)
تا نکنی در جوال هرگز نگویی بیست و چهار (قاینی)
جوی به جوی میریزد تا رود درست شود (لری)
چیز از جمع کردن است (سیستانی)
دانه دانه جمع شود، دیگی شود (ایلامی)
در دیگ که گوشت نماند، آش سر میکند (هزارهای)
سرِ توبرهها را میگیرد (کردی)
سیل هرگز سبب تنگی دنیا نشود (ایرج)
وام
از توانگران چیزی بخواه و به درویشان وامی بده تا دیگر گرد تو نگردند (دهخدا)
از مردم نوکیسه وام مگیر (قصصالانبیاء)
از نانجیب وام نگیر، اگر گرفتی خرج نکن (آذری)
از نوکیسه وام مخواه (هبلهرودی)
تعجیل نیک نیست مگر در دو مقام: نواختن مهمان و پرداختن وام (افغانی)
چو خواهی وام کردن، از شکم کن (اخگر)
چو از کسی وام خواهی کرد، از شکم خویش وام کن (کیمیای سعادت)
در ادا کوش چو کنی وامی / منه از وعده پیشتر گامی (اوحدی مراغهای)
ز نو کیسهها وام هرگز مگیر (شکورزاده)
سخاوت پس از ادای وام است (دهخدا)
سه چیز است که اگر حضیر باشد استحقار نشاید کرد: بیماری و وام و دشمن (مرزباننامه)
صرفهجویی
یک شاهیام، یک شاهیست. (آذری، خوانساری، عوام)
یک سال نان تره، صد سال گوشت بره. (دزفول)
یک سال بخور نان تره، صد سال بخور نان و کره. (سمنانی)
یا قناعت یا تجارت. (زرقانی)
همیشه خور با ریشه خور. (تاجیکی)
هفت نفر به یک قبا عروسی میکنند. (دلیجانی)
هر که صرفهجویی کند فقیر نمیشود. (افغانی)
وقتی روز شد، چراغ خاموش میشود. (تهرانی)
وصله رو وصله میگذارم، بچهام زمین نمیگذارم. (زرقانی)
نه نان است و نه شوربا، ترکن صرفهجویی. (هزارهای)
نان شامت را برای صحبت بگذار، نان صحبت را برای شامت بگذار. (بختیاری)
مُفلس بکشد چراغ خود اول شب. (فرهنگنامه)
مَرد آورد، زن نگهدار. (شوشتری)
مرد آبیاری میکند و زن هر جا لازم بداند جلوی آب را میگیرد. (الیگودرزی)
مثل مورچه دانهکش. (شهربابکی)
مال دارویی میگوید قدر من را بدان تا من هم کمکت کنم که فقیر و بیچاره نشوی. (الیگودرزی)
لقمه کمتر، برادر بیشتر. (کُردی)
لباسی بپوش که وصلهاش پیدا شود. (هزارهای)
گوشت هر روزه، نان سه روزه. (تاجیکی)
گرسنگی را باید از سر جوال خورد. (شهربابکی)
کهنه را داشته باش که نو گران است. (مازندرانی)
کنار ضراف نان باش اما گرسنگی بخور. (نطنزی)
کمکم، دم به دم. (بوشهری)
کمکم خور، هر روز خور. (تاجیکی)
کم خوری بالانشینی. (افغانی)
کم خور و بسیاری راحت نگر. (نظامی، مخزنالاسرا: 106، شکورزاده)
کم خور نور دیده. (حبله رودی)
کم خور نور چشم ماست و هیچ مخور هر دو چشم ما. (حبلهرودی)
کم خور دیدم، هیچی نخور ندیدم. (بختیاری)
کم خوردن، آهو پریدن، پر خوردن ماهی تپیدن. (افغانی)
کم خور جان من است. (خزینه)
کم خرج بالانشین است. (حبلهرودی)
کفش کهنه خوش وصله است. (لُری)
قطره چون شد جمع جویی میشود. (مولوی مثنوی، امثال موزون، دهخدا)
صرفه کار آتشدان به از سوداگر هندوستان (تاجیکی)
صرفة کلو به از سفر هند است (هبلهرودی)
ضبط زنان به ز سفر هندوستان (گناوهای)
ذره ذره بچشی تمام میشود، قطره قطره بریز برکه میشود (مرندی)
ذره ذره به هم شود بسیار / دانه دانه است غلّه در انبار (بهمنیاری)
ذره ذره پشم قالی میشود، ذره ذره خانه خالی میشود (شهمیرزادی)
ذره ذره پشم قالی میشود (شکورزاده)
ذره ذره پشم قالی میشود، دزد از دزدی فلانی میشود (عوام)
ذره ذره جمع شود دریاها بین شود (تاجیکی)
ذره ذره خروار، قطره قطره دریا (افغانی)
زن باید خانه خالی را پُر کنه، اگر خانه پُر را خالی کنه هنر نکرده (شهربابکی)
سال به عقب است، شکم در پیش (سمیرمی)
سفر گلو از سفر تجارت پر منفعتتر است (بهمنیاری)
سفر گلو بهتر از سفر آبرو (سیرجانی)
شکمم را اگر باز کنند دریاست اگر بر هم گیرند چشمه است (بیرجندی)
صد من سه روزه، سه من سی روزه (شهربابکی)
صرفهجویی یک نان بهتر از سفر هندوستان (دزفولی)
پول آب از آب است (افغانی)
پول آب در آب میرود و از شیر در شیر (افغانی)
تکه تکه پشم قالی میشود، ذره ذره خانه خالی میشود. (لنجانی)
چکه چکه گودال شود، با باریدن سیل شود. (آذری)
چکیده چکیده دریا شود، اگر نچکد بیابان شود. (ترکمنی)
چه خوش گفت دل او گنج عرفان / که باشد روزهداری صرفة نان (جامی: یوسف و زلیخا)
چیز اندک کجا میروی؟ نزد چیز زیاد (آذری)
خاک بهار، نُقل زمستان است (نجفآبادی)
خالم نیامد، نصف نان فایده ماند (افغانی)
خانهداری را از مورچه بیاموز (بروجردی)
خرج بیرویه باعث خانهخرابی میشود. (آذری)
خر مال خواجه، خرمن از خواجه (تمثیل)
خوک کوچک به خوک بزرگ و نهر کوچک به رودخانه هراز تبدیل میشود (مازندرانی)
دانه دانه است غلّه در انبار (گلستان سعدی)
دو جشن را یکی کردهایم و برنج را یک من و نیم (آذری)
اندک اندک به هم شود بسیار / دانه دانه است غلّه در انبار (گلستان سعدی)
اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی (سعدی گلستان)
بار گندم هم دانه دانه است (شکورزاده، عوام)
برشته دور، برشته دور، از آردش هم گذشته دور (تهرانی)
به جای آنکه یک سال گرسنه بمانی، یک ماه گرسنه بمان (ترکمنی)
به دخل و خرج خود هر دم نظر کن / چو دخلت نیست خرج آهستهتر کن (شکورزاده)
در اصل: چو دخلت نیست خرج آهستهتر کن / که میگویند ملاحان سرودی
اگر باران به کوهستان نبارد / به سالی دجله گردد خشکرودی (گلستان سعدی)
پارگی در رفته بود و میرفت، سوزن رفت آن را برگرداند (ساوهای)
پول مگر علف خرس است؟ (تهرانی)
پول آدم مؤمن را هم خرسالدنیا و خوکالاخره میکند. (شکورزاده)
پول آدم را میرقصاند (تهرانی، کوچه)
پول آدم را خوش سلیقه میکند (شکورزاده، تهرانی)
پول آدم را پیدا کند، آدم پول را پیدا نمیکند. (کوچه)
آب قطره قطره میرود و دریا میشود. (رامسری)
قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود.
آرد انبان با مشت، روغن سبو با انگشت. (هزارهای)
آرد به مشت، روغن به انگشت (افغانی)
آرد گودی به مشت و روغن دبه به انگشت (هزارهای)
آغاز ابر قطره قطره است (خوزستانی)
آنقدر که کُماچ میکنی اُماج میکرده باش (بیرجندی)
آن وقت که رودخانه پهنا میگرفت، گذشت (کرمانی، شیرازی)
از چکیدنهای پی در پی استخر درست میشود و از چشیدنهای پی در پی چیزی نمیماند (آذری)
از کار نتوان پسانداز کرد از دندان میتوان (آذری)
از کهنه بکش که نو گران است. (دامغانی)
اشک اشک، مشک مشک (سمنانی)
اصل سرمایة تاجر به جهان امساک است. (بهمنیاری، شکورزاده)
اگر بذر گندم را امسال بخوری، تا سال دیگر گُه بخوری (ترکمنی)
اگر روی چاه هم نشستهای با تدبیر خرج کن (خوزستانی)
پول
پول است نه آن است که آسانش توان داد. (نامهی داستان)
پول است نه جان است که آسان بتوان داد. (دهخدا، حییم، ابوالقاسم حالت، شکورزاده، عوام،
بهمنیاری، کوچه، تهرانی)
پول اگر وفایی داشت، دست به دست نمیگشت. (آذری)
پولِ او صدای خروس نشنیده است. (آذری)
پول، بار خر است. (لارستانی)
پول باشد، خاکستر میشود. (ترکمنی)
پول باشد در جنگل شوربا. (تاجیکی، افغانی)
پول باشد سنگ را نرم میکند. (افغانی)
پول بالا زردآلو میدهی، لازم نیست آشنا باشی. (شهربابکی)
پول بده، آش بخور. (شکورزاده، کوچه)
پول بده پول بخر نه که کال و کول بخر. (آذری)
پول بده، حرف بشنو. (تهرانی)
پول بده، حلوای بورانی بخور، پول نده، بورانی بخور. (آذری)
پول بده، دردسر بخر. (بهمنیاری)
پول بده، رو سبیل شاه نقاره بزن. (کوچه، شکورزاده، عوام، حییم)
پول بده، مفت بخور. (سنگسری)
پول، برادری است که زبان ندارد. (رامسری)
پول، برای تو خوب است و گلابی برای بیمار. (سمنانی)
پول برای خودداری، آبرو پیش خلق. (هزارهای)
پول برای کسب احترام است نه حرمت برای کسب پول. (آذری)
پول برای آدم، عقل هم میآورد. (آذری)
پول، برگ درخت نیست که هر جا ریخته باشد. (مازندرانی)
پول برنج پخته شده است. (آملی)
پول برود، آدم هست، آدم برود، پول نیست. (شیرازی)
پول بگذاری، آش چرب میخوری. (کردی)
پول بنّایی و عروسی را خدا میدهد. (آشتیانی)
پول به جانش بسته (است). (قمی، کاشانی)
پول به خود داری آبرو به مردم (خلق). (افغانی، هزارهای)
پول بیزبان را به آدم زباندار میدهد. (دهخدا، حییم، عوام، بهمنیاری، کوچه، شکورزاده)
پول، پشتیبان مرد است. (لری)
پول، پلوی پخته است. (آملی)
پول، پول پیدا میکند. (یزدی، تکمله، حییم، شکورزاده، کوچه، آذری، عوام)
پول، پولدار را میرقصاند. (فرهنگنامه)
پول، پول را جمع میکند. (الشتری)
پول پول را مییابد، بیپول دردسر. (تاجیکی)
پول، پول میآورد (میزاید). (تهرانی، قمی، کردی، بیرجندی)
پول پیدا کردن آسان است، ولی نگاه داشتن آن دشوار. (عوام، کوچه، شکورزاده، حییم، دهخدا)
پول پیدا میشود دوست نی. (افغانی)
پول پیش آدم پولدار میرود. (شکورزاده)
پولت به پنجاه رسید، مشهور شدی، به صد رسیده، میانش شنا کن. (آذری)
پولت را آفتاب بگذار، خود به سایه برو. (بختیاری، بیرجندی، خوزستانی)
پولت را بده شام چراغ بخر. (ترکمنی)
پولت را به ما قرض بده، زمستان بیا در خانة ما بلرز. (همدانی)
پولت را چه کسی میخواهد بخورد؟ (گیلکی)
پولت را ده و دردسر خر. (تاجیکی)
پول تراشة جان است. (آذری)
پول، ثروتمند را شاباش میکند، فقیر را رسوا. (ترکمنی)
پول جای لحاف نداده، وسط میخوابد. (بختیاری)
پول، جن شده، ما بسمالله. (آذری)
پول چرک (کفِ) دست است. (کوچه، ایلامی)
پول چیه؟ جان بطلب، کیه که بده؟ (تهرانی)
پول حلال، صد دینار. (آذری)
پول، حلال مشکلات است. (آذری، کوچه، حییم، شکورزاده، عوام)
پول خار کن و خودت را عزیز. (رفسنجانی)
پول، خانه تنگ میکند، زن زشت میکند. (زرقانی)
پول خواب گرفته است. (سرخهای)
پول، خوشگلی میآورد. (تهرانی)
پولِ خون، پایدار نیست. (بختیاری)
پول دادم به آمل، نان استدم از ساری. (حییم، کوچه، شکورزاده)
پول دادم، پیاز خرید. (افغانی)
پول دادم، تنبور خریدم. (لنجانی)
پول دادن و زردآلو خریدن، خونه خواه نمیخواهد. (کاشانی)
پول دادهام، میخورمش (میخورم). (دهخدا، آذری، عوام، تهرانی)
پول دادهایم تا پای آخور سواره خواهیم رفت. (آذری)
پول داده سخن خوب و پندآمیز گرفته، پشیمان نمیشود. (آذری)
پول داده، غم خریده. (سنگسری)
پول دادی به قمه نگه داشتی برای چی؟ (ابهری)
پول دادیم و درد خریدیم. (افغانی)
پولداران بیشتر اشتهای پول دارند. (گیلکی)
پولدار به بازار، بیپول به مزار. (تاجیکی، افغانی)
پولدار خورد کباب، بیپول خورد دود کباب. (تاجیکی)
پول دارد ما را میخورد. (گیلکی)
پولدار کار دارد، گدا فرصت ندارد. (سمنانی)
پول دارم، قرض نمیدهم، ممنون هم باش. (دهخدا، کوچه)
پولِ داروغه کیسه را پاره میکند. (کوچه)
پولدارها (به) کباب، بیپولها (به) بوی (دود) کباب. (کوچه، دهخدا، شکورزاده، تهرانی،
کرمانی، بهمنیاری، سیستانی، بیرجندی)
پولداره کبابش، بیپوله (کبابی را) دودش. (افغانی)
پول داری، آبنباب میخوری. (مثمر، هبلهرودی)
پول داری، درآویز، پول نداری، بپرس. (آذری)
پولداری ضامن شو، بیکاری شاهد شو. (کوچه، شکورزاده، افغانی)
پول داری، همه بندة تواند، پول نداری راهت باز است. (آذری)
پول داشته باش روی سبیل شاه نقاره بزن. (شیرازی)
پول داشته باش، زهر مار داشته باش. (شکورزاده)
پول داشته باش، کوفت داشته باش. (کوچه، تهرانی، شکورزاده، شیرازی)
پول داشته باشی، پلو زیاد است. (ترکمنی)
پول داشته باشی، میتوانی سوار فیل شوی. (ترکمنی)
پول داشته باشی، همه جا، جای توست. (سمنانی)
پول در آوردن آسان است، نگه داشتنش مشکل. (آذری)
پول در دستش، گل آتش پشت دستش، پول را نمیاندازد. (سمنانی)
پول در کمر، زن در کمر. (هزارهای)
پول در کیسه و گاو در بازار. (نایینی)
پول، دنبال عقل است. (رامسری)
پول دنیا، چرک دنیا. (افغانی)
پول دنیا یافت میشود، آدم یافت نمیشود. (تاجیکی)
پول، دو میآورد، فقر، خواب. (سمنانی)
پول، دهان آدم را میبندد. (گیلکی)
پول را آدم پیدا میکند (ولی) آدم را پول پیدا نمیکند. (عوام، دهخدا)
پول را از سر راه هم اگر یافتی بشمار. (هزارهای کردی)
پول را از کاغذ نمیبُرّند. (شکورزاده، دهخدا، حییم، کوچه)
پول را اگر روی سنگ بگذاری، سنگ آب میشود. (دزفولی)
پول را بار خر کردند، خر شروع به جفتک زدن کرد. (رامسری)
پول را باید سپرد دست حاج ابوتراب. (شکورزاده، کوچه)
پول را برای خود پول دوست دارد. (تهرانی)
پول را به پول بده، به کال و کول مده. (آذری)
پول را به دَم گربه ببندی، میرود خرید میکند و میآید. (سمنانی)
پول را بیگانه نکن. (هزارهای)
پول را خرج کنی تمام میشود، علم را خرج کنی زیاد میشود. (ترکمنی)
پول را خوار کن، زیر سبیل شاه، برایت نقاره میزنند. (مشهدی)
پول را روی تابوت مرده بگذاری، مرده برایت ابوعطا میخواند. (شکورزاده، تهرانی)
پول را روی سنگ بگذاری، آب میشود. (بختیاری، لری)
پول را سر سنگ بگذاری، سنگ صدا میدهد. (افغانی)
پول را که از چرم نچیدهاند. (کرمانی)
پول را گردن سنگ ببند و بفرست. (مشهدی)
پول رو پول میآید، بدبختی رو بدبختی. (سیرجانی)
پول روی پول میرود، خاک روی خاک. (عوام، کوچه، حییم، سمنانی، لری)
پول روی پول میرود. (کوچه)
پول روی پول میرود و مگس روی چشم کور. (شوشتری)
پول زیاد بده چیز خوب بخر. (ترکمنی)
پول زیاد بده، کمتر التماس کن. (آذری)
پول زیرش گذاشت. (سرخهای)
پول سفید برای روز سیاه خوب است. (شکورزاده، کوچه، تهرانی، هزارهای، قشقایی، بهمنیاری)
پولش از پارو بالا میرود. (دهخدا، حییم)
پولش تو جیبش سنگینی میکند. (عوام، حییم، سمنانی)
پولش خوبست و خودش بد. (دهخدا)
پول شد گرگ و ما شدیم گون. (دماوندی)
پول شده علف خرس. (کوچه)
پولش را اگر سگ بخورد، سرطان میگیرد میمیرد. (کوچه)
پولش را با پارو بالا میزنند. (سمنانی)
پولش را باید با پارو پارو کنی. (آذری)
پولش زمین را پایین میبرد. (هزارهای)
پولش کیل پیمانه است. (مازندرانی)
پول شمرده شده برکت ندارد. (قشقایی، آذری)
پول (شیربهای) دختر، آب برف. (ترکمنی)
پول شیر به شیر میرود، پول آب به آب. (هزارهای)
پول صدا کرد دختر را از مادرش جدا کرد. (سیرجانی)
پول عاشقی به کیشه برنمیگردد. (دهخدا، بهمنیاری، شکورزاده، عوام، دزفولی)
پول علف خرس نیست. (دهخدا، حییم، شکورزاده، کوچه، عوام، سوادکوهی)
پول غول است، غول هم تو بیابان. (سیرجانی)
پول غول است و من بسمالله. (ایرجمیرزا: شکورزاده، تهرانی، عوام، بهمنیاری، کوچه،
کرمانی)
پول فدای پول نمیشود. (قشقایی)
پول قرض کن ازدواج کن، قرض را میدهی زن را داری. (نهاوندی)
پول قلب به هر جا رود باز گردد. (دهخدا، عوام، بهمنیاری، حییم، شکورزاده)
پول قمار، سر قمار. (افغانی)
پول کار میکند، پولدار لاف میزند. (کوچه، شکورزاده)
پول کاسة همسایه نمیشود. (دهخدا، کوچه)
پول کم، سلیقة بسیار (زیاد). (عوام، دهخدا، شکورزاده، کوچه، بهمنیاری)
پول که از خودت نیست حاتم طایی بشو. (شکورزاده، بهمنیاری)
پول که به جیب راه یافت، عقل از سرت درمیرود. (اصفهانی)
پول که دادی بالای سبیلت نقاره میزنند. (بهمنیاری، شکورزاده)
پول زیاد شد، خانه تنگ میشود (و) زن زشت. (کوچه، عوام، حییم)
پول گرد (است و) بازار دراز. (اصفهانی، کوچه، دهخدا، شکورزاده، آذری، بهمنیاری، تهرانی،
شاهرودی، عوام، افغانی)
پول ما سکة عمر دارد. (دهخدا، عوام، حییم)
پول مانند گنجشک است اگر پرید دیگر باز نمیآید. (کردی)
پول مثل چرک دست میماند. (تهرانی، اصفهانی، مازندرانی)
پول مثل گوشت پخته است. (سمنانی)
پولم خرج شده. (هزارهای)
پولم در بغلم و عقلم در سرم. (نهاوندی، آذری، قشقایی)
پولم را بردند انشاءالله لعنت به پدرشان. (تهرانی)
پول، مرد را معروف میکند، جو خر را چاق و چله. (بختیاری)
پولم رفت، کبوترم رفت وای به حال جوجه کبوترهایم. (گیلکی)
پول مفت را قاضی هم میخورد. (کردی)
پول مفت کیسه پاره میکند. (بیرجندی)
پول مگر ازگیل کال (نارس) است؟ (گیلکی)
پول مگر علف خرس است؟ (تهرانی)
پول من خوب است خودم بد؟ (آملی)
پول من سکه ندارد. (رامسری)
پول، مول را لاپوشانی میکند. (رامسری)
پول میدهد، دعوا میخرد. (بختیاری)
پول میگوید (گفت) کجایت زشت است من خوشگلش کنم؟ (کرمانی، سیرجانی)
پول ندارد میگوید هیزم تر است نمیسوزد. (گیلکی)
پول نداری، جان (قوت) نداری. (خراسانی)
پول نداری، سگ بزن. (شکورزاده، کوچه، عوام)
پولِ نزول برکت ندارد. (قشقایی، آذری)
پول نصیب آدم پولدار میشود. (شکورزاده)
پول نقره در گل و لای بیفتد، دو روزه تبدیل به مس میشود. (ترکمنی)
پول نمیدهی معرکه بر هم مزن. (شکورزاده، کوچه، شاهد)
پول نیست، عشق است. (افغانی)
پول واویلا خرج وامصیبتا میشود. (کوچه، شکورزاده، عوام)
پول وصلة شکم نمیشود. (ابریشمی)
پولها رفت زیر فرشو. (کرمانی، فرهنگنامه)
پولهایش صدای (بانگ) خروس دارد. (کرمانی، سیرجانی)
پولهایش مال خودش، فیس و افادهاش مال ما. (نیشابوری)
پول هر جا باشد خود را نشان میدهد. (نامه داستان)
پول هم زینت مرده است هم زینت زنده. (آذری)
پول همیشه جلو است و سخن در پی آن. (رامسری)
پول داری، آبنبات میخوری. (کوچه)
پول تراشه جان است. (آذری)
پول را که پیدا کردی آن را بشمار. (رامسری)
پولی که به امان امان بیایه، به دلی دلی میره. (افغانی)
پولی که لایق گدای لال است. (کندلوسی)
پول یکی برای مراد است، یکی هم برای عناد زیرش. (آذری)
پول از مار بدش میآید، مار میخزد و میرود زیرش. (لری)
کار، کوشش، تلاش، سعی
فقیری رو به تو آورد، تو رو به کار بیاور. (سرخهای)
فخرها اندر میان ننگهاست. (مولوی، مثنوی: 3/49، بهمنیاری)
فارغ منشین به هیچ جایی، میزن به دروغ دست و پایی. (نظامی، لیلی و مجنون: 161، شکورزاده،
بهمنیاری)
کار آسان گر نیابی چنگ در دُشوار زن. (سوزن سمرقندی، امثال موزون، دهخدا، شکورزاده)
کار آخر ندارد. (تاجیکی)
قوی به جد و جهد گرفتند وصل دوست قوی دگر حواله به تقدیر میکنند. (حافظ: 136، بهمنیاری)
قضای بد که بیاید حذر چه سود کند. (انوری: 523، شکورزاده)
قضا کشتی آن جا که خواهد برد، اگر ناخدا جامه بر تن دارد. (سعدی، بوستان: 142، دهخدا،
کوچه)
قرض از دادن کم میشود، راه از رفتن. (هزارهای)
کار راه بده به جولاه. (سخن)
هر بازی از جدی بیرون آمده. (بهاءالدین ولد، دهخدا)
پسانداز کردن:
قطره قطره دریا میشود اگر هیچ نچکد بیابان میشود.
قطره قطره جمع شود دریاها بند شود. (تاجیکی)
قطره قطره دریا میگردد اما با مزه مزه کردن و چشیدن. (قشقایی)
قطره قطره دیگ پر میشود. (آبدانانی)
قطعه قطعه کرک سرانجام قالی میشود. (نهاوندی)
کار امروز را برای فردا نگذار، اما نان امروز را برای فردا بگذار. (رامسری)
کمترک به کجا میروی، نزد بیشترک. (آذری)
کم میرود روی پُر، خاک میرود روی خُل. (مازندرانی)
گرسنه را نان در دستمال نمیماند. (آذری)
گوشوارهای که بر گوش است برای روز تنگ خوب است. (شوشتری، دزفول)
مال خوب، روز بد. (افغانی)
مال سفید برای روز سیاه. (لُری)
مال نیک، روز بد. (هزارهای)
مثقال مثقال خانه خالی میشود، ذره ذره پشم قالی میشود. (مازندرانی)
کمکم خلی شود، قطره قطره، سیلی شود. (تاجیکی)
نهادیم سرعیش را به زانوی غم، بهر راحت بیمار دست خالی نیست. (فیضی)
هر آنچه از دسترست دور ماند، هزار سال باقی ماند. (آذری)
هر چه پسانداز کنی سود است. (افغانی)
زن به کاری، مرد به کاری تا بچرخد چرخ روزگاری. (افغانی)
هر که پسانداز کند پشیمانی ندارد. (آذری)
یکی بخور یکی به توبره بنداز. (سمنان)
یکی را بخور، یکی را بده، یکی را بنه. (شیرازی)
قناعت کردن
قلندر است و پنبه دانه هم خویش است. (بهمنیاری)
قربان یک لقمه نان درویشی و دلخوشی. (تاجیکی)
قربان نان مانده و عدس چایده. (اصفهانی)
قانع شو و متابعت عقل پیر کن. (ابن یمین، دیوان: 313)
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن، به زآنکه طُفیل خوان ناکس بودن. (خیام: رباعیات،
فرهنگنامه)
قانع به تلخ و شور شدیم از جهان خاک. (صائب: 710)
قانع بنشین و هر چه داری بپسند. (دهخدا)
قاشق نداری ماست بخوری، نانت را کفچه و قاشق کن. (عوام)
قاشق نداری آش بخوری، نانت را کج بیل کن. (کوچه، سهیلی)
قناعت کن تا شوی رستگار. (عوام)
قناعت کیمیاست که هر چه را لمس کند طلا میشود. (افغانی)
قناعت گر به بادامی بسازد. (باباطاهر)
قناعت گنج است. (مولوی، مثنوی)
قناعت مرد را در دو عالم محتشم دارد. (مخلص، اویسی)
قناعت بدان یک نان که داری. (نظامی، خسرو و شیرین: 109، بهمنیاری)
قناعت شیوه مردان راه است. (شاه نعمتا... و دیوان: 671)
قناعت بهتر از صنعت. (رامسری)
قناعت بهتر از زراعت. (لُری)
قناعت از عبارت است. (آذری)
قناعت هر که کرد آخر غنی شد. (دهخدا، بهمنیاری، شکورزاده)
قناعت ناهار، غارت شام است. (مازندرانی) (66011)
خرج کردن
کار یک شاهی سنار نیست. (تهران، حییم، خرمی)
کار یک زن به از صد مرد لافزن. (افغانی)
کالای نیک را به بها میتوان خرید. (بهمنیاری)
کدخدا دود است و کدبانو بُنه. (بهمنیاری)
خرج بیهوده
یکی یک نان میخورد دو تا دو نان. (شیرازی)
یک شاهی نون و پنیر، سفره قلمکار نمیخواهد. (آذری، کرمانی)
هر چه کار میکنم برای ملینا میکنم. (سیستانی)
نان ندارد بخورد با سکنجبین طهارت میگیرد. (سمنانی، شاهرودی)
کارگر زیاد برای گل کاری خوبه. (گلبافی)
|
|
|
|
|
|
|
 |
|
امام صادق علیه السلام:
•
اخلاق اقتصادی (سخاوت) • اَلسَّخاءُ مِن أخلاقِ الأنبیاءِ ، وهُوَ عِمادُ الإیمانِ ، ولا یَكونُ مُؤمِنٌ إلاّ سَخیّا ، ولا یَكونُ سَخیّا إلاّ ذو یَقینٍ وهِمَّةٍ عالیَةٍ ؛ لأِنَّ السَّخاءَ شُعاعُ نورِ الیَقینِ ، ومَن عَرَفَ ما قَصَدَ هانَ عَلَیهِ ما بَذَلَ؛ سخاوت از اخلاق پیامبران و ستون ایمان است . هیچ مؤمنى نیست مگر آن كه بخشنده است و تنها آن كس بخشنده است كه از یقین و همّت والا برخوردار باشد ؛ زیرا كه بخشندگى پرتو نور یقین است . هر كس هدف را بشناسد بخشش بر او آسان شود . بحارالأنوار، ج71، ص355، ح و..
|
|
|
|
|
|